ارباب تناقض نویسان و استاد پرت و پلاگویی !

هرکس که دیدگاههای ناصر پورپیرار را در مجموعه کتابهای « تاملی در بنیان تاریخ ایران» و همچنین یادداشتهای وبلاگ «ناریا (http://www.naria.blogfa.com ) مطالعه کند از این همه تناقض نویسی این شخص درباره تاریخ ایران در شگفت می شود. این شخص علی رغم آنکه در کتاب « برآمدن هخامنشیان» ( نخستین کتاب از مجموعه کتابهای مورد اشاره) می نویسد:

« اینک این کتاب ایرانیان واقعی، مردم اقوام دیرین و ساکنین کهن این سرزمین و دانش جویان و محققین تاکنون خاموش را به دامن زدن بر این گفتگو ] یعنی گفتگو درباره بنیان تاریخ ایران[ ، برای برانگیختن توان تخدیر شده ایران فرا می خواند.» ( برآمدن هخامنشیان، صفحه 48)

اما به این پرسش پاسخ نمی دهد که چگونه است سراسر این مطالب، توهین، جهت گیری آشکار و بی شرمانه علیه مشاهیر ایران و تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین و تناقض گویی و دروغگویی محض است؟ آیا این شخص متوجه این همه ضدونقیض گویی های خود نیست و نمی داند که با نگارش آنها و آنهم بدون هیچگونه مدرک و توجیه قابل قبولی احساسات اندیشمندان این سرزمین را جریحه دار نموده است؟

جالب اینجاست که با یک مرور سطحی بر مطالب این کتابها می توان به بی ارزش بودن آنها پی برد. چرا که از همان برگ نخستین کتاب « برآمدن هخامنشیان» تناقض گویی نویسنده آن آشکار می شود. ناصر پورپیرار در برگ نخست این کتاب و در مقدمه آن می نویسد:

« این بررسی، تاریخ ایران را تاریخ پارس و پارسیان نمی داند و می کوشد حیات دیرینه اقوام گوناگون ساکن این نجد- و نه تسلط اقوام شمالی ] ![ ، که شیوه عقب مانده شاهنشاهی را بنیان گذاردند- را اساس و آغاز هویت ملی ایران قرار دهد و از این راه دین خود را به هموار کردن زمینه وحدت ملی ادا کند.» ( برآمدن هخامنشیان، مقدمه)

پس در اینجا ایشان باور دارند که اقوام شمالی ( که به اشتباه به هخامنشیان اطلاق می کنند)، با ظلم و ستم و کشتار مردم ایران، « شیوه عقب مانده شاهنشاهی » را بنیان گذاردند. اما بسیار جالب است که این شخص در نوشته های خود در وبلاگ ناریا، سخت منکر وجود یک نظام حکومتی هرچند عقب افتاده بنام هخامنشی است:

« ... نه هرگز امپراتوری پارس وجود داشته و نه هیچوقت تخت جمشید پایتخت کسی بوده است. زیرا در تخت جمشید (به استثنای ابنیه خشت و گلی ایلامی ]!![ ) در زمان هخامنشیان به اندازه یک اتاق سرایدار هم، مکان مسقف قابل زیست آماده نشده است.» ( چهارشنبه 18 آبان 1384 ساعت 13:5 توسط ناصر پورپیرار )

یا :

« هنوز در ایران و جهان چیزی که تسلط و یا حتی موجودیت « امپراتوری هخامنشیان» و یا تمدن آنها را اثبات کند، نیافته ایم. کلمه به کلمه اینگونه ادعاهای قهوه خانه ای و حداکثر ژرنالیستی باطل و نشت کرده از تلقینات حافظ منافع کلیسا و کنیسه است.» ( دوشنبه 20 شهریور 1385 ساعت 8:12 ، توسط ناصر پورپیرار )

درسال 1376 کتاب « از زبان داریوش» توسط انتشارات کارنگ ( انتشارات تحت سرپرستی این شخص) منتشر شد. روی جلد این کتاب نام ناصر پورپیرار بعنوان ویراستار این کتاب به چشم می خورد. در « پیش سخن» این کتاب ( که توسط خانم پروفسور « هاید ماری کخ» و درباره عظمت تمدن ایران هخامنشی و به ویژه معماری آن تالیف شده است)، پورپیرار به قلم خودش و شخصاً چنین نوشته است:

« به ایران بیاندیشیم، که سه هزاره است تا به همت فرزندان نخبه خویش به جهان سربلند زیسته است ... فراز فوق از کتاب حاضر گواهی می دهد که ایران از نخستین اعلام حضور خود در تاریخ تمدن بشری، پیوسته مبشر راستی بوده، برابری، آزادی و عدالت را ندا داده است ... به یقین ارزش کتاب در بیان تمامی حقایق مربوط به آن دوران ] یعنی عهد هخامنشیان[ است و از خلال آن پذیرفته می شود که قدرت مدیریت و سازماندهی بنیان یک امپراتوری] یعنی امپراتوری هخامنشی[ و نیز روابط ملی، به کمک خرد جمعی، چنان مستحکم شد، که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگی های دیرین و نخستین خود، یعنی پندار و کردار و گفتار نیک شناخته می شوند، که از پس اسلام تبلور واقعی آن آشکارتر شده است. به ایران بیاندیشیم» ( از زبان داریوش، پیش سخن)

سه سال پس از انتشار این کتاب، همین انتشارات پخش مجموعه کتابهای « تاملی در بنیان تاریخ ایران» را در دو بخش کلی « دوازده قرن سکوت » و « پلی بر گذشته » آغاز نمود که اینبار ناصر پورپیرار خود نویسنده آنها بود. در پیش سخن کتاب از زبان داریوش، هخامنشیان مبشر راستی، برابری، آزادی و عدالت بودند و امپراتوری آنها به کمک روابط ملی و نیز « خرد جمعی» چنان مستحکم شد که در سراسر تاریخ، ایرانیان به داشتن ویژگیهای عالی اخلاقی شهرت یافتند. اما در کتابهای تاملی در بنیان تاریخ ایران با 180 درجه چرخش آنها بیگانگانی خونخوار، متجاوز به این سرزمین و برپاسازندگان نظام سلطه، برده داری و غارت ملتها معرفی شده و « خرد جمعی» بر توهین به آنان و تاریخ ایران قرار گرفته است:

« این است ماهیت واقعی یک امپراتور بیگانه برخون و از خون برآمده که در منطقه خیزش صنعت و هنر جهان، از خود یک خشت مال، یک آجرپز، یک حجار، یک زرگر و یک نقاش ندارد و تا پایان در تاریخ، جز بر نیزه اش تکیه نکرده است.» ( برآمدن هخامنشیان، صفحه 221)

ودر نوشته های وبلاگ ناریا، هخامنشیان صحرانوردانی خشن و وحشیانی تمام عیار معرفی شده اند که به مزدوری یهودیان درآمدند و به اراده آنها و به سرکردگی کوروش که خود یک دوره گرد بود!! از آنسوی دریای سیاه! به سوی بابل یورش برده و پس از کشتار و غارت ملل خاورمیانه و اجرای برنامه « پوریم» توسط داریوش!! دوباره به آنسوی دریای سیاه بازگشتند!

خوانندگان محترم ملاحظه می فرمایند که همه تحولات ذهنی این به اصطلاح تاریخدان درباره هخامنشیان، از ستایش آنها تا وحشی و قاتل و غارتگر معرفی نمودن آنها، در عرض کمتر از 10 سال شکل گرفته است. واقعاً که این شخص یک دیوانه، خیالباف، دروغ پرداز و تناقض نویس است و هنوز معلوم نیست چگونه او شرم و حیا نمی کند و بر تناقض نویسی خود پافشاری نموده و همه آنها را درست و حقیقت محض می داند!!

تناقض نویسی این شخص به اینجا پایان نمی یابد. در مجموعه کتابهای تاملی در بنیان تاریخ ایران دیده شده است که حتی در یک بخش عباراتی وجود دارد که آشکارا عباراتی دیگر را در همان کتابها نقض می کند. هنگامیکه به بخش «پیش گفتار» کتاب برآمدن هخامنشیان می رسیم به گلچینی از این تناقض نویسی ها دسترسی می یابیم. پورپیرار در آغاز این بخش می نویسد:

« اقوام و ملتهای کنونی ایران، از آغاز این دوران، در بخش شرقی مرکز این مستطیل ]که این شخص به منطقه خاورمیانه اطلاق می کنند[ ، تا زمان برآمدن هخامنشیان و آنگاه پس از اسلام، سهم بزرگی در تنظیم توانایی های انسان ایفا کرده است. » ( همان، صفحه 33)

پس ایشان در اینجا باور دارند که « اقوام و ملتهای کنونی ایران» بازماندگان اقوام و ملتهای پیش از هخامنشیان هستند که حتماً نیاکانشان به نوعی توسط هخامنشیان قلع و قمح شده یا به اسارت و بردگی کشیده شده بودند. اما به این اظهارات متناقض پورپیرار در وبلاگ ناریا در پاسخ به شخصی که خود را 741 ! معرفی نموده است، توجه فرمائید:

« آقای 741، تمان ساکنان ایران کنونی، فرزندان و اخلاف کسانی هستند که در سده های نخستین پس از طلوع اسلام، به این سرزمین مهاجرت کرده اند. زیرا یهودیان، بومیان و ساکنان ایران کهن را، که آگاهی ما از آنان بسیار اندک است، در 2480 سال پیش تا نفر آخر کشته اند ... ]!![ » ( سه شنبه 7 شهریور 1385 ساعت 21:45 توسط: ناصر پورپیرار )

پورپیرار در ادامه بخش پیش گفتار کتاب برآمدن هخامنشیان برای اینکه توجیه کند که هخامنشیان ملل خاورمیانه آن روزگار را به غارت و نابودی کشیدند، به آثار بدست آمده از هنر ملل پیش از هخامنشیان و دستاوردها و پیشرفتهای تمدنهای آنان نظیر آثار خطوط میخی « اوروک»، الواح سنگی شهر« اور»، لوح بابلی « تل حرمان» و متن قوانین ثبت شده « حمورابی» اشاره نموده و به وجود تمدنهای مصر، کناره جنوبی و شرقی مدیترانه، تمدنهای یهود، سومر، آشور و... تاکید می کند. در سراسر پیش گفتار این کتاب، این شخص تلاش می کند این مطلب را به ذهن القا کند که هخامنشیان عامل اصلی نابودی این تمدنها بودند!

اما پورپیرار در اینجا فراموش نموده است که در بخش قبلی همین کتاب ( یعنی بخش « مدخل»)، « اجزای تاریخ» (یعنی همین مدارک و آثار یافت شده توسط باستانشناسان) و تجزیه و تحلیل آنها را برای قضاوت درباره وقایع تاریخی بی اعتبار دانسته ( صفحات 9 تا 18) و این دستاوردهای تاریخی و باستانشناسی را به سخره گرفته است! ( صفحات 10، 11، 14و 16)

موضوع جالب توجه در اشارات ناصر پورپیرار به تمدنهای پیش از هخامنشیان، اشاره وی به یافته های تمدنهای کهن واقع در فلات ایران، بویژه آثار یافت شده در تپه های باستانی مارلیک، حسنلو و همچنین دستاوردهای تمدن «ماد» است. او درباره تمدن ماد می نویسد:

« جدیدترین این تمدنها، تمدن ماد، لااقل به 700 سال پیش از ظهور هخامنشیان به دور می رود.» ( همان، صفحه 34)

و درباره وسعت امپراتوری مادها تاکید می کند:

« وسعت امپراتوری مادها، که اقوام و عادات و زبانها و سنن بسیار متنوعی را در محدوده ای بسیار وسیع، از جنوب رود ارس تا همدان و ری و ناحیه شمالی دشت کویر می پوشانده است، به قول دیاکونوف لااقل اقوام اصلی کوتی، لولوبئی، مهرانی، هوریانی و کاسی را بیش از سه هزاره پیش، در اتحادیه ماد بطور مسالمت آمیز گرد هم آورده بود ... » ( همان، صفحات 37و 38)

پس پورپیرار در اینجا هم براین باور است که پیش از هخامنشیان، مادها هم دارای یک امپراتوری وسیع بوده که ملل گوناگونی را بطور صلح آمیز ( و نه مانند هخامنشیان با غارت و چپاول آنها !!) زیر پوشش خود گرفته بودند. اما این شخص بعدها گویا حافظه خود را از دست داده است! زیرا در وبلاگ ناریا سخت منکر وجود مادها است:

« ... هنوز نشانه ای از قوم ماد به هیچ صورت، حتی در اندازه خشت شکسته ای نیافته ایم. قبلاً اشاره کردم که منظور از ماد در کتیبه بیستون همان « مدی» است که در تورات، همراه «گوتی ها» به عنوان همسایگان و متحدان کوروش در حمله به بابل معرفی شده اند ... » (ناصر پورپیرار، جمعه 12 اسفند 1384، ساعت 6:50 )

یا به عبارت زیر توجه فرمائید:

« ... تاکنون باستانشناسی کم ترین اثری از مادها نیافته و اثبات حضور تاریخی آنها تا امروز غیر ممکن بوده است. به گمان من مادها همان مدی ها هستند که تورات آنها را همراه گوتی ها از قبایل متحد با کوروش در حمله به بابل می شناسد ... » ( نویسنده: ناصر پورپیرار، یکشنبه 21 اسفند 1384، ساعت 5:55 )

می گویند دروغگو کم حافظه است و این شخص برای توجیه دیدگاههای خود دست به هرنوع دروغگویی زده و به آن شهرت یافته است. اگر به نقل قول ذکر شده از کتاب برآمدن هخامنشیان درباره امپراتوری ماد دقت کنیم، می بینیم که این شخص به تحقیقات « ایگور میخایلویچ دیاکونوف» ( شرق شناس مشهور روسی و عضو افتخاری انجمن آسیایی بریتانیا) در کتاب « تاریخ ماد» استناد نموده است. باز هم عجیب اینجاست که پورپیرار به تناقض گویی خودش هیچ توجهی ندارد و در چند صفحه قبل درکتاب مذکور، به کوشش محققان شرق شناس بویژه محققان روسی تاخته و در صفحه 12، «تفسیر و تصور» شخص دیاکونوف را درباره تاریخ و تمدن ماد به سخره گرفته است!

پورپیرار در ضمن اشاره به تمدنهای کهن فلات ایران، نقل قولهایی از تالیفات پژوهشگران و باستانشناسان ایرانی و غیر ایرانی (نظیر عزت الله نگهبان، ف. اشپیگل، لویی واندربرگ، جان کرتیس و لوکوتین) آورده و مثلاً با استناد به یافته های باستانشناسی عزت الله نگهبان در تپه مارلیک می نویسد:

« یافته های مارلیک ... همراه یافته های اتفاقی در حسنلو، سیلک، سیستان و غیره نشان می دهد که در هر مرکز شناخته شده ایران کهن که کلنگی بزنیم با درخشندگی خیره کننده ای از تمدن باستانشناسی اقوام مختلف ساکن این سرزمین، پیش از ظهور هخامنشیان، روبرو خواهیم شد.» ( همان، صفحه 35)

اما شیادی های ناشیانه این شخص، خنده دار است. پورپیرار هنگامیکه به دیرینگی تمدنهای پیش از هخامنشیان می پردازد، به یافته های باستانشناسان و شرق شناسان پناه برده این افراد را عزیز و محترم دانسته و درمورد یافته های آنها از عباراتی مانند « تمدنهای باستانی»، « مجموعه کم نظیر باستانشناسی ایران باستان»، « حوزه هنر کهن و کم نظیر ایرانی» و « تاریخ باستان» ( صفحه 37) استفاده می کند.

ملاحظه کنید که این شخص چگونه در برخی موارد دلسوز « ایران باستان» می شود! و هنر کهن و کم نظیر آنرا ستایش می کند ( صفحه 39). اما این دروغگو از نتایج تحقیقات این پژوهشگران سوء استفاده نموده است. چرا که او اشاره آنها را به هنر ملی ایران در عهد هخامنشیان و ایران پیش از اسلام و شکوه تمدن آن روزگاران را در اینجا عمداً نادیده گرفته و یا در جای دیگر و در هنگام به میان کشیده شدن تحقیقات آنها در این باره، سخت به آنها تاخته با زشت ترین الفاظ آنها را مسخره نموده آنها را آلت دست و مزدور یهودیان و یا جاعل  مدارک و آثار باستانی ایران پیش از اسلام معرفی کرده و حتی در مورد آنها به پرت و پلاگویی متوسل می شود. مثلاً به این هذیان گویی ها در وبلاگ ناریا توجه فرمائید:

« در حال حاضر تمام شرق شناسان غربی و کوچک ابدال های وطنی آنها ]![ ، تاحلقوم، در همان گندزاری فرو رفته اند که دغل کارترین مهره های آنها با فضولات فرهنگی خود فراهم کرده اند. آن ها به مانند خری که گرگ دیده باشد، با چهار دست و پای باز برخود ادرار می کنند ... ]!!![ » ( توسط ناصر پورپیرار، دوشنبه بیست و سوم مهر 1384 و ساعت 16:7 )

« ... دیوار پوسیده ایران باستان را چنان متکی به هم چیده اند که اگر آجری از میان آن بیرون کشید تمان آن فرو خواهد ریخت ...» ( نویسنده: ناصر پورپیرار، پنجشنبه 6 بهمن 1384، ساعت 1:19 )

به راستی که از خواندن این عبارتها خندیدیم! اکنون به نکته دیگر این تناقض نویسی ها می پردازیم. پورپیرار در اشاره به اقوام و تمدنهای ایران پیش از هخامنشیان و همچنین استنادش به پژوهشگران و باستانشناسان، عمداً و با کمال رندی نکته ظریفی را پنهان نموده است. زیرا یافته ها و تحقیقات عموم پژوهشگران و باستانشناسان ثابت نموده است بسیاری از همان اقوام و تمدنها مانند مادها، تمدنهای واقع در تپه های مارلیک، سیلک، مهرانی ها و... که سده ها پیش از هخامنشیان در فلات ایران ظهور یافته اند، « آریایی» یا بهتر بگوییم « ایرانی» بودند و کلیه مدارک و نوشته های کهن و یافته های باستانشناسی، بطور قطع این امر را تائید نموده است. اما باز هم خنده دار است که این به اصطلاح تاریخ دان که ناشیانه دروغ می گوید، در یک بخش مفصل در کتاب برآمدن هخامنشیان ( صفحات 87 تا 119) سخت تلاش نموده است که هویت و وجود قومی بنام « آریایی» را انکار نموده و در همه جا در نوشته های خود با توهین به واژه آریا در نفی وجود آن تلاش دارد. او در حقیقت شیاد و دزدی ناشی است که به کاهدان زده است.

یادآور می شویم یافته های پژوهشگران تایید می کنند اقوام آریایی به عنوان شاخه ای از تیره اقوام هندو اروپایی ، در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد، در ابتدا به تدریج و سپس به صورت گروهی و انبوه از سرزمینهای واقع درناحیه سیبری فعلی و از مسیرهای آسیای میانه و افغانستان کنونی و همچنین گذرگاههای قفقاز به فلات ایران و هند کوچ نموده درایران، ابتدا به صورت مسالمت آمیز و به صورت پراکنده در سرزمینهای خالی و در کنار اقوام بومی این سرزمین ( مانند اقوام لولوبی، تمدنهای لرستان کنونی، ایلامیان، تمدنهای کهن جیرفت کنونی، سیستان، دشتهای قزوین، ری و ...) ساکن شده و به تدریج با افزایش جمعیت و همچنین نیرومند شدن آنها، حس ماجراجویی ناشی از باورها و جهانبینی خود، با مهاجرتهای گسترده و انبوه، تسلط خود را بر اقوام بومی گسترش داده و پس از تغییر شیوه زندگی از کوچ نشینی و دامپروری به روستا نشینی و تشکیل اجتماعات کوچک، قبایل و حکومتهای مستقل محلی را در نقاط گوناگون این سرزمین پی ریزی نمودند که یافته های تپه های سیلک، حسنلو، زیویه، مارلیک و ... نمایانگر شیوه زندگی این اجتماعات ایرانیان اولیه است.

آنها ضمن داد و ستد و ارتباط با بومیان این سرزمین با شیوه های گوناگون زندگی این بومیان و جنبه های مختلف صنعت، کشاورزی و هنرهای آنان آشنا شده بسیاری از آنها را در زندگی خود وارد نمودند. مثلاً یافته های ظروف فلزی تپه مارلیک نمایانگر اقتباس هنر فلزکاری ایرانیان اولیه آن منطقه از هنر و صنعت بابل و آشور می باشد. مادها شیوه خانه سازی و پوشیدن لباس را از اقوام بومی منطقه غرب ایران و اقوام پارسی شیوه نوشتن را از ایلامیان فراگرفتند.

نامهای گوناگونی که در مدارک قدیم ثبت شده است ( مانند « ماد»، « آریزانت»، « کاسپین»، « پارس»، « سکا»، «سیمری» و ...) در حقیقت نامهای تحول یافته این حکومتها و قبایل محلی بودند که به بسته به شرایط جغرافیایی و سیاسی به آنها اطلاق شده و ریشه بسیاری از آنها ایرانی است.

در پس همه این نامها، این قبایل و اقوام تازه تشکیل یافته به دلیل پیوند دیرین نام « آریا» با اعتقادات، اسطوره ها و باورهای خود، آنرا پاس داشته و در نزد ملل گوناگون و در گویشهای مختلف به نامهایی چون « آریا»، « آری»، « اریه»، آئیریه» و... شهره بودند.

سرانجام این قبایل و حکومتهای ایرانی تحت رهبری مادها و به مرکزیت شهر « هگمتانه ( همدان کنونی)» متحد شده برای نخستین بار در تاریخ ظهور یافته و زمینه تشکیل یک کشور مستقل و البته با شرکت همه اقوام و نژادهای گوناگون فراهم گشت که نام ملی آن برگرفته از همان نام اسطوره ای قبایل و اجتماعات ایرانی اولیه (یعنی آریا) بود. بعدها مرکزیت سیاسی این کشور به «پارس» و هخامنشیان منتقل شد. نام آریا در طول تاریخ تحول یافته، در باورهای ملی و اسطوره ای « ائیریانم وئجو ( ایران ویج) » ، در روزگار هخامنشیان « سرزمین آریایی ( آریانام خشاثرام)»، بر اساس ثبت منابع یونانی در عهد سلوکیان و اشکانیان « آریانا» و در روزگار ساسانیان « اران» یا « ارانشهر» و سرانجام پس از اسلام با تغییر لهجه به شکل کنونی آن « ایران» ثبت شد که این واژه در سرودهای زیبای فردوسی این حکیم فرزانه طنین انداز گشت.

به مندرجات کتاب برآمدن هخامنشیان باز می گردیم. پورپیرار در صفحات 37 و 38 این کتاب با استناد به پژوهشهای دیاکونوف به گردآمدن مسالمت آمیز اقوام مختلف تحت رهبری مادها و همجواری این اتحادیه با « کاسپین ها »، « اورارتوها» و... اشاره نموده و می فرمایند اگر هخامنشیان نیامده بودند، این اتحادیه با قدرتهای محلی دیگر مانند «اتحادیه بسیار پیشرفته لرستان» و دیگر اتحادیه ها متحد شده و یک اتحاد ملی در سراسر فلات ایران تحقق می یافت.

کاملاً آشکار است که همه دیدگاههای این شخص درباره تمدنهای ایران پیش از هخامنشی تنها با هدف نفی هویت دیرین و کهن ملت ایران و ضربه زدن به بنیان تاریخ این سرزمین و نه « تاملی در بنیان تاریخ ایران» ارائه شده است. نمی دانیم چرا این شخص به نوشته های خود هیچگونه توجه ندارد. آیا اینکه امروز کشوری بنام « ایران» آنهم متشکل از اقوام و ملیتهای گوناگون در این کره خاکی وجود دارد، در حقیقت یک اتحاد ملی در فلات ایران نیست؟! همانطور که در بالا اشاره نمودیم این اتحاد ملی سرانجام در زمان مادها تشکیل شد و در زمان هخامنشیان تکمیل گشت. این اتحاد ملی همان تشکیل کشور ایران است که پورپیرار تاکنون درباره آن سخنی به میان نیاورده است.

ضمناً نمی دانیم چرا پورپیرار که درباره تمدنهای پیش از هخامنشیان، به یافته های پژوهشگران متوسل می شود، در مورد تمدن هخامنشیان، همه پژوهشهای آنان را کنار می نهد و تنها به چند ورق از تورات پناه می برد و از برداشتهای اشتباهی و سطحی از آیه های همان چند ورق داستانهای مفصلی را درباره جنایات هخامنشیان سرهم بندی نموده و آن پژوهشگران را مزدور و آلت دست یهودیان می نامد! ضمناً هنوز نفهمیدیم که زندگی صلح آمیز تمدنهای پیش از هخامنشیان که دیرینگی برخی از آنها به حتی 2000 سال پیش از هخامنشیان رسیده و برخی از آنها مدتها پیش از ظهور آنها نابود شده بودند، چه ربطی به هخامنشیان داشته است؟

نمی دانیم چگونه مادها که آریایی و ایرانی بودن آنها کاملاً آشکار است و نامهای بجا مانده از آنها ( مانند « دیااکو»، «الوند»، « فرورتیش»، « هوخشتر»، « هگمتانه» و ... ) آشکارا دارای ریشه ایرانی است، در بخش پیش گفتار کتاب برآمدن هخامنشیان، مورد ستایش پورپیرار هستند ولی پارسها و هخامنشیان که از دل همان مادها برخاستند وبه استناد پژوهشهای گوناگون، باورهای آنان، فرهنگ، آداب زندگی و از همه جالبتر زبان آنها به نحو شگفت انگیزی با آداب و رسوم و زندگی مادها شباهت داشت، جنایتکار، مزدور، و غارتگر بوده که زندگی آن اتحادیه های مورد اشاره را برهم زدند!

پورپیرار دربخشی دیگر ادعا می کند که واحدهای تمدنی پیش از هخامنشیان پیرو شکوه و جلال افراطی نبوده، ساختار مرکزی نظامی نداشته و جنگ و ستیزی در میان آنها نبود ( همان، صفحه 38). یادآور می شویم که انبوه یافته های باستانشناسی از تپه ها و محوطه های باستانی شامل ابزار آلات نظامی مانند سرنیزه، تیر، خنجر، سپر و ... می باشد (خوانندگان محترم می توانند به عنوان نمونه در این باره به کتاب « ظروف فلزی مارلیک» نوشته عزت الله نگهبان مراجعه نمایند که ناصر پورپیرار از بخشهایی از آن سوء استفاده نموده است). ضمناً پورپیرار در مورد انبوه محوطه های باستانی موجود که هنوز کاوش نشده یا آثار آنها در گذر روزگار از میان رفته است، چگونه اینگونه داوری می کند. ضمناً همان مادها چگونه توانستند انبوه اقوام و ملل پراکنده را تحت سیطره خود درآورده و با چه ساختاری توانستند کمر امپراتوری قدرتمند آشور را بشکنند؟!

از صفحه 39 کتاب برآمدن هخامنشیان به بعد و کشیده شدن پای هخامنشیان به وسط ماجرا ناگهان آن پژوهشها و مستندات باستانشناسی ناپدید می شوند. این بار شخص ناصر پورپیرار یک تنه افسار کار را در دست می گیرد. پورپیرار در اینجا هدف خود را نمایان می سازد:

« این کتاب، بررسی و مکان حضور مهاجرانی ] یعنی هخامنشیان[ است، که بر طبق روایات رسمی، ظاهراً در یک سلسله دادوستد سیاسی و نظامی، سرانجام خود را به منطقه ای، که امروز فارس می شناسیم، رساندند و آنرا پایگاهی برای هجوم به ملتها، اقوام و تمدنهای کهن ایران و به دیگر ملل همجوار ... تبدیل کردند. کتاب از جمله تاثیرات دراز مدت تاریخی این هجوم، که سیر طبیعی تمدن در شرق میانه را دچار آشفتگی کرد و عامل عقب ماندگی کنونی آن است ]!!![ به درستی و بی اعتنا به تعصب های جاری بررسی می کند. » ( همان، صفحات 39 و 40)

پس هخامنشیان در این گیر و دار خودشان را به استان فارس کنونی رسانده آنجا را به یک پایگاه نظامی تبدیل ساخته و سپس از آنجا همه ملل و اقوام آن روزگار خاورمیانه را قلع و قمح نمودند.

پورپیرار در بخشهای بعدی این کتاب تلاش نموده با هر بدبختی هم که شده ذهنیات خود را جمع بندی کرده و نتیجه گیری نماید که یهودیان کوروش ( یعنی بنیانگذار سلسله هخامنشی) را از « استپ های میانی روسیه» به قصد حمله به بابل اجیر و تجهیز نموده ( صفحه 180) و او با دار و دسته ای که بعدها هخامنشی خوانده شدند، از آنسوی دریای سیاه به راه افتاده و سرانجام بابل را غارت و تاراج نمودند! پورپیرار نمی گوید که چگونه این مهاجران سرانجام سر از استان کنونی فارس درآوردند. البته در ابتدای این نوشتار گفتیم که پورپیرار در وبلاگش اساساً ظهور هخامنشیان در ایران را ساخته « قهوه خانه های غربی» و « حافظان منافع کلیسا و کنیسه» می داند!

آری پورپیرار معتقد است که آمدن هخامنشیان سیر طبیعی تمدن در خاورمیانه را مختل نموده و اگر امروز ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه در زمره کشورهای جهان سوم هستند، به علت ظهور آنها در 2500 سال پیش است و اصلاً حوادثی چون یورش اسکندر مقدونی، جنایات خلفای اموی و عباسی، فاجعه مغولها و ... نقشی در عقب افتادگی ایران ندارد!!

پورپیرار در ادامه داستان خود درباره هخامنشیان به نقوش سنگ های پلکانهای کاخ آپادانا در تخت جمشید متوسل می شود که در آنها نمایندگان ملل گوناگون درحال آوردن هدایای خود به دربار داریوش بزرگ هستند. او ملتهای تحت سلطه هخامنشیان را اینگونه توصیف می کند:

« هم اینان در آن سنگ نگاره که به عبث این همه مورد تقدیس و ستایش است به صورت ملل مغلوبی درآمده اند که روح نظامی فاتحین، به صورت صفوف مکرر نیزه داران، تجمع نجبا، که نخوت حتی از چهره سنگی آنها پیداست و نیز راهنمایان که به گاردهای امنیتی در لباسهای غیرنظامی مانند، بر حضور ظاهراً آرام آنان در بارعام داریوش سایه افکنده است. » ( همان، صفحه 40)

بازهم نمی دانیم درباره تناقض نویسی این شخص درباره تخت جمشید ( مقایسه عبارت بالا با نقل قولی از او درباره تخت جمشیدکه در ابتدای این نوشتار ذکر کردیم) چه بگوییم! اما این شیاد که خود را به احمقی زده است، عمداً سفسطه می کند. در میان نمایش ملل گوناگون و چهره نمایندگان بر دیوارهای تخت جمشید و همچنین دیگر آثار عهد هخامنشی، صحنه ای از خشونت و بردگی و سرکوب و شکنجه به چشم نمی خورد. در دیواره کاخ آپادانا چهره های نمایندگان ملل با حالت سربلندی و سرافرازی نمایش داده شده اند. آنها در لباسهای فاخر ملی خود هستند و به ردیف و با حالت احترام در حال آوردن هدایای گوناگون بوده و هیچ برتری و امتیازی میان یک ملت نسبت به ملت دیگر دیده نمی شود. هیچکدام از آنها دست بسته یا در زنجیر نیستند. همه ملتها اعم از آریایی و غیرآریایی بدون هیچگونه تفاوت و تبعیضی در کنار یکدیگر هستند. چهره آنها با هماهنگی، آرایش و تجلی سربلندی ملتهای امپراتوری هخامنشی نقش شده است.

آیا پورپیرار که درباره نقوش تخت جمشید اینگونه نتیجه گیری می کند به آثار نقوش بجامانده از امپراتوریهای دیگر جهان باستان توجهی دارد؟ در همان کتاب «تاریخ ماد» ( تالیف دیاکونوف) که پورپیرار از نظرات او سوء استفاده نموده است، تصاویری از نقوش برجسته آشوری آورده شده است که کارگزاران امپراتور آشور یا دست و پای اسیران را بسته اند و با اقتدار و غرور توام با بی رحمی در حال بریدن سر برخی از آنان هستند ( تاریخ ماد، صفحه 153)، یا اسیران را که در میان آنها زن و کودک هم دیده می شود، تبعید می کنند ( همان منبع، صفحات 191و 287). در برخی تصاویر آنها اسیران را لخت کرده درحال بریدن دست و پای آنها و سپس سوزاندن آنها هستند ( همان، صفحه 285). البته پورپیرار که بیگانه پرستی را پیشه خود ساخته است درباره این تصاویر خیال خود را راحت نموده با پاک نمودن صورت مساله درهمه جا فرموده است که این تصاویر جعلی بوده و به قصد تخریب چهره آشوریان ساخته شده اند!

درادامه ناصر پورپیرار برای توجیه دیدگاه خود درباره بی رحمی هخامنشیان به مندرجات کتیبه بیستون استناد نموده است ( برآمدن هخامنشیان، صفحه 41). او به شرح سرکوبی شورشهای مدعیان و استقلال طلبان درسالهای نخست فرمانروایی داریوش بزرگ پرداخته و شورش مدعیان را تلاشهای ملی ملل مغلوب برای رهایی از ستم و جنایت هخامنشیان و قلمداد نموده و متن سنگنبشته بیستون را « سند بی خدشه تسلط نظامی یک نیروی غیر ملی و غیر بومی» بر این سرزمین قلمداد نموده است. او می گوید:

« داریوش برآن سنگ نبشته، شرح تلاشهای مکرر ملتهای مغلوب را برای رهایی از دودمان او و بازگشت به استقلال خویش، به تفصیل می آورد.» ( همان، صفحه 41)

پورپیرار سفسطه می کند. مگر او پیشتر و در بخش مدخل همین کتاب « اجزای تاریخ» یا بهتر بگوییم مدارک تاریخی را برای قضاوت نهایی درباره تاریخ بی ارزش و بی اعتبار ندانسته و ننوشته بود:

« این بی اعتباری اسناد تاریخی، چنان که معلوم شده است، تا زمان سلسله های کهن مصر، بین النهرین ... به دور می رود. هم امروز نیز آن چه را مسئولان همه حکومتها، از ژاپن تا کانادا، بر زبان می آورند، برای ساختن تاریخ راستین سرزمینشان، به همان اندازه بی اعتبار است که کتیبه داریوش در بیستون» ( همان، صفحه 11)

پورپیرار تنها از مندرجات چند سطر در کتیبه بیستون نتیجه گرفته است که داریوش هخامنشی قیام « عامه مردم» و « ملتها» را در سراسر امپراتوری خود چنان سرکوب نمود که آنها دیگر نتوانستند در تاریخ کمر راست کنند. دروغگویی و یا بی اطلاعی این شخص از بررسی مدارک تاریخی از اینجا آشکار می شود که او تنها به ترجمه « لفظی» فارسی چند جمله از این سنگنبشته ( و نه متن اصلی پارس باستان در این کتیبه) اکتفا نموده است. مثلاً او این جمله را از این سنگنبشته ( البته بدون ذکر هیچ منبعی) آورده است:

« مردم نافرمان شدند، هم در پارس، هم در ماد و هم در سایر کشورها» ( برآمدن هخامنشیان، صفحه 41)

درحالیکه ترجمه اولیه سطرهای 33 تا 35 ستون نخست از نسخه پارسی باستان این سنگنبشته چنین است:

« ... مردم نافرمان شدند و دروغ در کشور فراوان شد درپارس، در ماد و در سایر کشورها»

خوانندگان محترم ملاحظه می فرمایند که پورپیرار عمداً از ذکر عبارت « دروغ در کشور فراوان شد» که دارای معنی اخلاقی است، صرفنظر نموده است. نکته قابل توجهی که بی اطلاعی این شخص را از زبانهای باستانی آشکار می سازد، تفسیر او از واژه « مردم» در ترجمه های کتیبه بیستون به « عامه مردم » و « ملل» است. در حالیکه عین واژه ای که در متن اصلی این کتیبه آمده است « kāra ( کاره)» است که درباره آن فراوان بحث شده است. عموم پژوهشگران براین باورند که این واژه در اصل به مفهوم « سپاهیان» و « طبقه نظامیان و حاکمان» مستقر در ایالات امپراتوری هخامنشی بوده و ربطی به عامه مردم یعنی « شهروندان» و « روستانشینان» ندارد. امروز هم در زبان کنونی فارسی واژه « کاره » به کار می رود. در حقیقت این واژه از ریشه « کار» به معنی « تلاش و کوشش» گرفته شده و مفهوم « دست اندرکار بودن» را می رساند. در زبان کنونی فارسی هنوز هم عباراتی مانند « فلانی کاره ای نیست » یا از این قبیل را فراوان بکار می بریم.

بنابراین همه آنچه که پورپیرار در صفحات 41 و 42 درباره سرکوب ملتها و اقوام توسط داریوش بزرگ نوشته است، یک خیالپردازی محض است. ضمن اینکه یادآور می شویم که در کتیبه خشایارشا واژه « visadahyum » ذکر شده است که معنی آن « ملتها » می باشد  (XPa).

آری! در سنگنبشته بیستون سخن از سرکوبی شورشهای ایالات تابع امپراتوری هخامنشی و مجازات سنگین برخی سردسته های شورشیان ( مانند « فرورتیش» و « وهی یزداته» ) است. اما واقعیت امر با آنچه که پورپیرار درباره آنها داستان نویسی نموده است، بسیار متفاوت است:

« بدین ترتیب است که سراسر ملتهای مغلوب، بارها برای بازگشت استقلال خود می جنگند و پاسخ داریوش به تمامی آنها چنین است:

« من، هم بینی و هم گوش و هم زبان او ( فرورتی سردار استقلال طلب ماد) را بریدم و یک چشم او را هم کندم ... سپس او را در همدان به در زدم و تمامی یاران برجسته او را در درون دژ حلق آویز کردم ... » ( همان، صفحه 42)

درست است که گاهی اوقات هخامنشیان از خود بی رحمی هایی را نشان می دادند و درباره برخی یاغیان مجازاتهای بسیار دهشتناک را اینگونه اجرا می کردند. اما پورپیرار جمله داریوش را تحریف نموده و به شکل دیگری مطرح ساخته است. داریوش در این جمله و در جمله های دیگر کتیبه بیستون و در مورد یاغیانی که مجازات نموده است، واژه « او» و «یاران برجسته او» را بکار برده یعنی به فرمان داریوش تنها شخص یاغی و یاران برجسته او مجازات شدند و نه اهالی یک شهر یا مردم و یا حتی افراد اسیر شده در جنگ با سپاهیان شورشی. در متن بابلی همین سنگنبشته آمار تعداد افراد اسیر شده در جنگ با سپاهیان شورشی ذکر شده است. اما در هیچ کجا نوشته نشده است که این اسیران اعدام یا مجازات شدند.

تناقض نویسی پورپیرار در بخش پیش گفتار به اینجا پایان نمی یابد. در صفحه 43 او به ماهیت قوم پارس اشاره نموده و تلاش دارد هویت داریوش و هخامنشیان را غیر پارسی و غیر ایرانی معرفی کرده و می نویسد:

« ... با برداشت امروز بزرگترین اشتباه و سهل انگاری، پارسی و ایرانی معرفی کردن هخامنشیان است، زیرا داریوش در سنگ نبشته بیستون از تسلط بر پارسی ها سخن می گوید و هیئت پارسی، هم در نگاره درگاه جنوبی تالار صدستون و ... چون سایر ملل مغلوب، تخت خشایارشا و داریوش را بر شانه حمل می کنند و داریوش این همه به شورش پارسی ها اشاره دارد ... » ( همان، صفحه 43)

نمی دانیم چرا این شخص که در اینجا ماهیت و و جود قومی را بنام پارس ها لااقل در زمان تسلط هخامنشیان قبول دارد، این همه به پرت و پلانویسی متوسل شده و مثلاً در وبلاگ ناریا نوشته است:

« ... من عقیده مستقیم خود را درباره قوم فارس بیان کرده ام و می توانم به شیوه آکادمیک اثبات کنم که هرگز در این جغرافیا و در هیچ کجای دیگر جهان قوم و سرزمین و خلیج و خلقی به نام فارس نبوده و کلیه شبه اسناد مربوط به این قوم و از جمله زبان ساختگی آن ] یعنی زبان پارسی !!![ ، در زمره جعلیات بخش فرهنگی اورشلیم از هزار سال پیش تاکنون است.» ( نویسنده : ناصر پورپیرار ، سه شنبه 17 مرداد 1385، ساعت 5:27 )

البته ما هنوز منتظریم که ایشان با شیوه « آکادمیک » ثابت کنند که هرگز قومی بنام پارس ( فارس) وجود نداشته است! اما ظاهراً گرفتاری های فراوان به ایشان هنوز مجال این اثبات را نداده و فقط یکبار ایشان پیشتر در یادداشتی که تحت عنوان توهین آمیز « قومی بنام فارس وجود ندارد و نام خلیج جنوبی ایران خلیج فارس نیست» در وبلاگ خود نوشته بودند، به فحاشی و دشنام دادن به پژوهشگران و مشاهیر تاریخ ایران دست زده و آنها را مسخره نموده اند. آری شیوه آکادمیک ایشان چنین است!

پورپیرار در ادامه پیش گفتار کتاب برآمدن هخامنشیان، به دوران هزارو دویست ساله ایران پیش از اسلام پرداخته و سعی در سفسطه بازی درباره این دوران دارد.:

« ... مردم ایران کهن این دوران دراز را در اختفای عمومی به سر برده اند و چنین است که ایرانیان، تا سده دوم پس از حمله اعراب، از معرفی حتی یک چهره جهانی، در تمامی رده های حکمت باستان، عاجز می مانند و اسناد فرهنگی جهان حتی یک برگ مکتوب را، که از سوی ایرانیان به فرهنگ بشری افزوده باشد، نمی شناسد ]!![ » ( برآمدن هخامنشیان، صفحه 44)

خوانندگان محترم خود درباره این هذیان گویی قضاوت کنند. معلوم نیست منظور این شخص از « حکمت باستان» چیست و چطور ایرانیان حتی به اندازه یک برگ کاغذ هم به فرهنگ بشری نیفزوده اند. چگونه این شخص در جای دیگر از جنایتکارانی چون صدام حسین تجلیل می کند. حمله مغول را به ایران فاجعه نمی داند، بلکه آنرا مایه خیر و برکت معرفی کرده است. چرا این شخص در وبلاگ خود از بیگانگان تعریف و تمجید می کند و دلیل این همه میهن ستیزی چیست؟ او می نویسد:

« ... اینک ایرانیان تقریباَ حامل هیچ میراث باستانی ، در عرصه های مختلف حیات ملی نیستند. غیبت ایرانیان در تلاش فرهنگی دنیای کهن ضایعه بسیار بزرگی است که خلاء آن هنوز براین سرزمین سنگین است.» ( همان، صفحه 45)

اتفاقاً بسیاری از دستاوردهای تمدن بشری در جهان مدیون فرهنگ و اندیشه ایرانی (بویژه ایران باستان ) است. واژه هایی چون bazaar ، caravan ، checkmate ، chess ، dervish ، divan ، henna ، jungle ، lemon ، magi ، magic ، orange ، paradise و صدها واژه دیگر که از دیرباز در زبانهای اروپایی رایج شده اند، فارسی و ایرانی هستند. نام بسیاری از مکانهای مختلف در دیگر کشورها ( مانند عراق، بغداد، دجله، بلخ، کابل، سمرقند، آستانه، دوشنبه، جمشیدپور و ... ) آشکارا ایرانی است. حتی بسیاری از افراد اروپایی و امریکایی نامهایی ایرانی چون cyrus (کوروش)، Darius (داریوش)، Xerxes ( خشایارشا) و Artaxerxes (اردشیر) را برخود دارند.

به استناد تفسیرهای بسیاری از پژوهشگران رسم شلوار پوشیدن، دست دادن با یکدیگر و ردوبدل ساختن حلقه های ازدواج میراث اقوام ایرانی است. آداب و رسوم تشریفات دیپلماسی، سلسله مراتب اداری و حکومتی و شیوه های اخذ عوارض گمرکی از ایران به جهان راه یافت. نخستین استاندارد در تاریخ مربوط به ایجاد نظام مالی یکنواخت در سطح امپراتوری هخامنشی و ضرب سکه های « دریک» بود که یک ترکیب عیار آن را امروزه همه کشورهای مدرن در ساختار پولهای خود بکار می برند. سیستم حمل و نقل سریع و ایجاد راههای ایمن از طریق راههای سراسری و ایجاد کاروانسراها و میهمانخانه ها همگی مواردی هستند که تاریخ جهان مدیون ایرانیان بوده و بعدها الگوی پیشرفت تمدن روم و اروپا گشت.

تاریخ غرب به مردانی چون اسکندر مقدونی به دلیل فتح شرق و به ویژه امپراتوری هخامنشی افتخار می کند. اما همان مورخان سرانجام اعتراف می کنند که اسکندر با ورود به آسیا و فتح ایران، درحقیقت در دریای تمدن و فرهنگ ایرانی غرق شد! هنگامیکه پس از جنگهای خونین به بابل رسید، تاج شاهان ایران را برسر نهاد، بعدها دختر شاه ایران را گرفت و خود را داماد وی خطاب کرد و فرمان داد یک امپراتوری و ارتش بزرگ با شرکت ایرانیان تشکیل شود! غرب و یونان ایران را فتح کردند، اما ایران هم پاسخ خود را به غرب داد. بعدها و در زمان اشکانیان، آیین میترای ایرانی به سراسر اروپا حتی بریتانیا راه یافت و اروپائیان چاره ای نداشتند جز اینکه در زندگی خود همه آداب و رسوم ایرانی این آئین را رعایت کنند. امروزه لباسی که پاپ (رهبر کاتولیکهای جهان) و دیگر اسقف ها برتن می کنند، چیزی جز همان لباس موبدان ایران باستان نیست!

دست اندرکاران فیلم 300 که ایرانیان را در این فیلم تحقیر کرده اند، نمی دانند که شخص خشایارشا شخصی باخرد و فهیم بود. ویل دورانت درباره داریوش و خشایارشا که پدر و فرزند بودند، چنین نوشت:

« پدر و فرزند، هردو، افرادی لایق و بافرهنگ بودند، و اگر تصور کنیم که جنگ یونانیان با ایرانیان مبارزه ملتی متمدن با ملتی وحشی است، دچار اشتباه بزرگی شده ایم.» ( یونان باستان، صفحه 258 )

آن دست اندرکاران، هنگامیکه برای تفریح در پارکی گام برمی دارند، باید بیندیشند که نخستین بار این ایرانیان بودند که به استناد به باور عالی نبرد با خشکسالی ( که آنرا بلای اهریمنی می دانستند )، سیستم تاسیس باغات ، پارکها و درختکاری و کشاورزی، احداث کانالها و قنات را ابداع نمودند. زرتشت گفت: « هرکس گندم بکارد راستی می افشاند» و واژه « paradise ( بهشت)» اوج آرزوی بشر در رسیدن به آرامش و شادی است.

آیا پورپیرار که اینگونه به فرهنگ و هویت ایرانی توهین می کند، نمی داند که در کتاب « متی ( از انجیلهای چهارگانه)» داستان به دنیا آمدن حضرت عیسی(ع) ذکر شده و برآن اساس چندروز پیش از تولد عیسی، سه مغ ایرانی ستاره ای را بنام « ست» در آسمان دیدند؟ آنها آنرا راهنمای خود ساخته و از شرق ( ایران) به راه افتادند و به راهنمایی همان ستاره به مکانی که حضرت مریم (ع) چند لحظه قبل درآن وضع حمل کرده رسیدند، آنها به سوی نوزاد تازه متولد شده سجده نمودند و هدایای خود را پیش پای مریم و آن نوزاد نهادند. جهان مسیحیت هنگامیکه به بنیاد آیین خود می اندیشد، خود را مدیون آن سه مغ می داند و آن ستاره راهنما به باور بسیاری از اندیشمندان چیزی جز « اوستا» نبود که اندیشه های عالی اخلاقی را در روزگار خود و سده ها پیش از ظهور دین مبین اسلام به جهان هدیه داد!

پورپیرار در ادامه پیش گفتار خود واقعاً دچار فراموشی شده است. پیشتر گفتیم که او در صفحه 43 کتاب برآمدن هخامنشیان تلاش نموده هویت داریوش و هخامنشیان را غیر پارسی دانسته و « پارسی و ایرانی معرفی نمودن آنها» را بزرگترین اشتباه و سهل انگاری دانسته بود. اما وقتی به صفحه 46 می رسیم می بینیم او ناخودآگاه به پارسی بودن هخامنشیان تاکید دارد:

« متجاوزین غیرایرانی تا آخرین نفس و تا پایان ساسانیان ] که شامل هخامنشیان هم بودند[ ، جز تضعیف و تخریب توانایی های اقوام دیرین ایران کهن نقشی ایفا نکردند و آن چه را که آنان به جهان ، از ایران و ایرانی نشان داده اند، تنها نیزه پارسی بوده که متاسفانه بسیار نیز دور رفته است.»

منظور این شخص از این جمله اشاره به متن سنگنبشته داریوش بزرگ در نقش رستم است DNa) ( که داریوش با ستایش از دلاوری سربازان پارسی می گوید: « نیزه مرد پارسی بسیار دورتر از پارس رفته است

پورپیرار در کتاب مذکور اعتراف می کند که اسکندر مقدونی با سپاه خود « سراسر امپراتوری هخامنشی» را در نوردید و «پایتخت هخامنشیان را به آتش کشید» ( همان صفحه 46) و البته این موضوع را با لحن تحقیر نمودن ایرانیان دربرابر یونانیان مطرح می سازد. اما چند بار گفتیم که این شخص در وبلاگ خود سخت منکر وجود امپراتوری هخامنشی و پایتختی بنام تخت جمشید است. این شخص هذیان گو در آن وبلاگ منکر حضور اسکندر مقدونی در ایران است و می نویسد:

« ... آن گاه به افسانه های تاریخی موجود رجوع کنید و ببینید که درباره آتش زدن تخت جمشید و رفتار اسکندر و جنگ های پیاپی ایرانیان با اسکندر چه ها نوشته اند! در حالیکه بنای تخت جمشید درابتدای ساخت براثر وسعت آدم کشی پوریم متوقف می ماند و امروز به اندازه شعله شمعی آثار آتش سوزی درآن نیست ... » ( جمعه 14 مهر 1385، ساعت 0:17، توسط: ناصر پورپیرار )

بخش پیش گفتار کتاب « برآمدن هخامنشیان» چکیده تناقض نویسی ناصر پورپیرار است. این تناقض نویسی در سراسر مجموعه تاملی بر تاریخ ایران و همچنین وبلاگ ناریا حکمفرما است و نشان می دهد که این شخص یک دروغگو، میهن ستیز و توهین کننده به تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین است که از داشتن حداقل اندیشه در نگارش نوشته های خود هم عاجز است.

درپایان این شخص را به اندیشه درست درباره بنیان تاریخ این سرزمین دعوت می کنیم و سفارش می کنیم که به آن جمله ای که خودش در ابتدای کتاب « از زبان داریوش» نوشته است، با بینشی درست بیاندیشد:

« به ایران بیاندیشیم، که سه هزاره است تا به همت فرزندان نخبه خویش به جهان سربلند زیسته است.»

 هرگونه برداشت از این نوشتار تنها با ذکر نام نویسنده (فرناباز کارن) و نیز نشانی وبلاگ در جستجوی سده های فراموش شده بایسته بوده و کپی برداری و پراکندن آن بدون یاد نام نویسنده و تارنمای در جستجوی سده های فراموش شده شایسته اخلاق و بزرگواری نویسندگی نیست.

 

 فهرست منابع و ماخذ این نوشته در متن PDF شده آورده شده است.

 

خوانندگان گرامی! متن این نوشتار را می توانید به صورت یک مقاله PDF شده به روش زیر دریافت نموده و مطالعه فرمایید:

1-      بر «لینک» زیر کلیک راست نموده و open in New Window را برگزینید.

2-      در صفحه اینترنتی باز شده صبر نمایید تا جعبه ابزار Click here to start download ظاهر شود.

3-      این گزینه را برای دانلود یا دیدن متن مقاله  PDF  شده برگزینید.

 

لینک برای دریافت مقاله